🌼ابر و باد و من و خورشید و فلک حیرانت پنجره پنجره یک شهر هواخواهانت دم به دم منتظر سر زدن چشمانت تا قدم رنجه کنی رخ بنمایی هر شب دل بیداردلان بی سر و بی سامانت یازده ماه به امید طلوعت تا صبح چشم ها پنجره ها آینه ها گریانت یازده ماه زمین منتظر این لحظه ست یازده ماه در این دایره سرگردانت در دل حوض تو در جلوه ای و هر لحظه ابر و باد و من و خورشید و فلک حیرانت عاقبت خاک سر کوی تو خواهم بود و دیگر آن روز فقط دست من و دامانت