ترحم میکنی بر من چه حال رقت انگیزی
عجب حال ذلیل ناگزیر بی همه چیزی
توقع داشتم نامهربان باشی ولی دیدم
نشان دادی که با مهرت چرا هی کِرم میریزی
از آن عشق پر از سوزت چرا دیگر نشانی نیست
نبین زخم زبانم را که کلا خود تنش خیزی
من و تو هردو تنهاییم و این تنها کجا و آن
من و تنها رفیقیم و تو از تنها بپرهیزی
تو تنها گشته از عشقی و من تنها به دنبالش
من از این خالی ام اما تو از آن خوب لبریزی
تو در نقشت فرو رفتی ،،ترحم کردنت بر من،،
بیا از بازی ات بیرون که حکم افتاده گشنیزی
برو آهوی پیشانی سفید بخت تار من
پلنگی تیز دندانم ز من باید تو بگریزی
#سید_مرتضی_س_طباطبایی