وزید باد و به هم زد دوباره این در را
مرا ورق زد و آشفته کرد دفتر را
مرا ورق زد و خط زد وَ باز هم آورد
درست صفحه ی اندوهگین آخر را
چرا تو اوّل این قصّه بودی و حالا...
چرا تو آخر این قصّه...؟باز کن در را
چه سال ها که مرا پشت در ندیده ای و
برای من تو فقط صفحه های بدتر را ؛
شبانه روز ورق میزنی، نشان بدهی
گلی که صفحه به صفحه شده ست پرپر را
چه سال ها که گذشته ست و من نمیدانم
چه هدیه ای بخرم باز روز مادر را
#مریم_کرباسی_نجف_آبادی