از کیــنهٔ کـــوتـــه‌نــظران می‌رنــجید اما به کنــایه‌هایشان می‌خندیــد چون رود به سنگ‌ها تغافل می‌کرد «تا کور شـود هر آن‌که نـتواند دیـد»