آدم شدیم و خوردن سیب اشتباه بود عاشق شدیم و عشق برامان گناه بود
بارید عشق و سیل شد و جانمان گرفت پنداشتم که سیل مرا جانپناه بود
چشمش شبیه خاطرههای سیاه ماند شعرم پر از سکوت و محالات آه بود
میسوختم برای کسی که برای من تنها بهقدر چشمزدنها نگاه بود
او رفت و ماند شاعرکی در خیال او او رفت و بوم زندگی من سیاه بود
او رفت و ماند لانهٔ من در هجوم باد
بیاو هجوم باد مرا تکیهگاه بود
پوشالی است هرچه که دیدیم از هوس
تکیه به عشق عاقبتش اشتباه بود
تاوان عشق غربت و درد است و انتظار
وقتی رفیق همسفری نیمهراه بود
باید بهسوی حضرت خورشید رو کنم
اینبار قافیه غزلی مثل ماه بود
#زینب_حسامی