آدم شدیم و خوردن سیب اشتباه بود عاشق شدیم و عشق برامان گناه بود بارید عشق و سیل شد و جانمان گرفت پنداشتم که سیل مرا جان‌پناه بود چشمش شبیه خاطره‌های سیاه ماند شعرم پر از سکوت و محالات آه بود می‌سوختم برای کسی که برای من تنها به‌قدر چشم‌زدن‌ها نگاه بود او رفت و ماند شاعرکی در خیال او او رفت و بوم زندگی من سیاه بود او رفت و ماند لانهٔ من در هجوم باد بی‌او هجوم باد مرا تکیه‌گاه بود پوشالی است هرچه که دیدیم از هوس تکیه به عشق عاقبتش اشتباه بود تاوان عشق غربت و درد است و انتظار وقتی رفیق همسفری نیمه‌راه بود باید به‌سوی حضرت خورشید رو کنم این‌بار قافیه غزلی مثل ماه بود