این طرف یک نفری هست که زار افتاده آن طرف یک نفری هست نزار افتاده پدرم با سی و شش سال نشد بازنشست چونکه بیمار شد و گشت ز کار افتاده راه ها بسته شده راه گریزی هم نیست به گمانم که در این جاده چنار افتاده لنز خود پاک نکرده است گمانم عکاس عکس معشوق نبینید که تار افتاده داد استاد فقط هشت نفر را نمره سحر و سوده و سیمین و بهار افتاده هر کجا می نگرم تار ببینم دنیا روی این عینک من چونکه بخار افتاده از درون سبد میوه ی هاجر خانم توی کوچه دو سه تا موز و خیار افتاده یک نفر گیج شد از حال برفت و بنشست نرس آمد وَ به من گفت فشار افتاده با تفنگی که به مسلح شده با ساچمه ای کرد شلیک سپس گفت شکار افتاده میهمان آمده و کنگر ما را خورده چند روزی است که او شام و ناهار افتاده یک نفر گفت برو مولوی و فردوسی هر طرف را نگری پوند و دلار افتاده یک نفر مست بیامد ز خرابات برون داخل کوچه بدیدیم خمار افتاده یک نفر آمده از چین و تجارت می کرد دور از موطن و از شهر و دیار افتاده چونکه افتادگی از خصلت مردان باشد باش آزاده چو سروی به کنار افتاده آسمان بار امانت نتوانست کشید به گمانم که ترازوش ز کار افتاده