.
دردی که بود در دل تنگم دوا نداشت
غم هم برای رفتن از این سینه پا نداشت
آیینه بود و روبهرویم مینشست دوست
آیینه بود دوست ولیکن صفا نداشت
بیخود امیدوار وفاداریاش شدم
پر بود از ادعای وفا و وفا نداشت
میگفت در هوای رفاقت نفس بکش
گشتم در آسمان رفاقت، هوا نداشت!
از آب عشق تشنگیام برطرف نشد
هرچند خوشگوار! ولیکن بقا نداشت
آمد طبیب پیش من و ناامید رفت
داغی که بود در جگر من شفا نداشت
از بانوان محکم و مردان پهلوان
پر بود صحن عشق ولی پوریا نداشت
گفتی چرا دوباره غزل غصهدار شد
حال مرا ببین که بدانی چرا نداشت
زینب نجفی
@eitaaparvanegi