از حقیقت آیه ای آرم که بردارم مَجاز می رسد روزی به ایران آفتابم از حجاز دل اگر شد دشتِ خونین،دامنش آرم به دست دانم آخر می‌رسد فرخنده یاری دلنواز در به در خورشید می جویم در این ظلمت سرا با طلوعش عالمی از ماه گردد بی نیاز باد بر او سجده آرد، آب می سازد وضو آسمان با صد تواضع می کند بر او نماز سر ، نه تنها بر فلک ساید مَلک از مَقدمش از ثری تا عرش اعلی با حضورش سرفراز می کِشد منشور باطل را به آتش بی دریغ بیرقی از نورِ مطلق را در آرد اهتزاز نی فقط عیسی و موسی، بلکه اندر مُلکِ حق هر که را بینی در آن هنگامه، آید پیشواز حرمتش نیکو نگهدار و صبوری پیشه کن می رسد روزی به ایران آفتابم از حجاز ‍‍‌‌ م. ح - شاد