بیا بیدار و بی تابم ، دلم آغوش می خواهد مرا محصور کن در خود،تنم تن پوش می خواهد ببین دستان سردم را ، بپرس احوال قلبم را ببوس امشب لبانم را،که او هم نوش می خواهد نگاهی کن به چشمانم ، بکش دستی به موهایم فدای شانه های تو ، سر من دوش می خواهد دلت را با دل تنگم ، یکی کن مهربان من که حسرت های دیرینه کمی پاپوش می خواهد اگر پرحرف و پردردم ،غم عشق تو سنگین است نگو ای نازنین این زن،فقط یک گوش می خواهد من از ابراز احساسم ، نباید دست بردارم اگرچه چشم ظاهربین ، مرا خاموش می خواهد....