گوینـد که اشتبـاه را می بخشنـد می خوردنِ گاه گاه را می بخشند ای اشک که مستی پر و بالت شده است تشـویـش مکـن، گنـاه را می بخشنــد *   *   *   * تا زر چـو خداست بندگی بایـد کرد    چون نیست درم، دوندگی باید کرد غافل منشین که بسملی با من گفت    تـا زندگـی است، زندگـی بایـد کـرد *   *   *   * حاشا که دگـر زحمت بیهوده کشـم رفتم که مگر یک نفس آسوده کشم حـالی کـه خـدا داده حـرامم باشـد گــر رنـج برای گنـج نابـوده کشـم *   *   *   * ز چشمت خانه ایمان من سوخت    دلم آتش گرفت و جـان من سوخت چو برگی کز نسیم افتد در آتش     ز طـوفان غمت سامـان من سوخت استاد •••✾•🌿🌺🌿•✾•••