همین که سوخت تبت آتش ِنهانم را گذاشتم که پُر از گل کنی جهانم را چقدر هول و ولای تو در دلم بارید چقدر ابر شدم تا تو آسمانم را بریز در تن من آفتابی از رویت ببار سایه بده ذره ذره جانم را حکایت من و تو عشق آدم و حواست هماره آمده تا کُلِّ دودمانم را «هنوز هم به هوای تو می کشم نفسی» و کاش پر کنی از بوسه ات دهانم را تو مثِل عطرِ گل سرخ دلنشین هستی بیا و پر کن از آرامشت خزانم را