همین که سوخت تبت آتش ِنهانم را
گذاشتم که پُر از گل کنی جهانم را
چقدر هول و ولای تو در دلم بارید
چقدر ابر شدم تا تو آسمانم را
بریز در تن من آفتابی از رویت
ببار سایه بده ذره ذره جانم را
حکایت من و تو عشق آدم و حواست
هماره آمده تا کُلِّ دودمانم را
«هنوز هم به هوای تو می کشم نفسی»
و کاش پر کنی از بوسه ات دهانم را
تو مثِل عطرِ گل سرخ دلنشین هستی
بیا و پر کن از آرامشت خزانم را
#صفيهقومنجانی