پاییز چشم‌های مرا نم گرفته است آقای من دوباره دلم غم گرفته است همسایه‌ایم و باز دلم تنگ مشهد است درد فراق حال مرا هم گرفته است شمس الشموس هستی و خورشیدپروری مهر تو در سراسر عالم گرفته است گاهی همین که عطر تو در صحن می‌وزد چه دردها نبوده که مرهم گرفته است از بس رئوف هستی و باب کرامتی هرکس رسیده لطف دمادم گرفته است حاتم که خود گدای سر سفره‌ی شماست افسوس می‌خورد که چرا کم گرفته است باور نمی‌کنم که تو باشی و روز حشر گویند کار و بار جهنم گرفته است آقا بخوان که راهی مشهد کنی مرا همسایه‌ات دوباره دلش غم گرفته است @abadiyesher