شاید این بار تبر دست درختان افتاد کار صیاد به آهوی گریزان افتاد شاید امروز مرا چیدی و باخود بردی گذر شاخه‌ی خشکیده به گلدان افتاد کوه در دامنه سرد خودش چادر زد آتش کلبه‌ی ما یاد زمستان افتاد قهوه‌ی فال مرا سربکش امشب، شاید آخرین عکس من و تو ته فنجان افتاد تو بهار منی و سهم من از خاطره ات گل سرخی ست که در جوی خیابان افتاد آن کبوتر که فرستاده‌ای آمد، اما خبر ِ نامه شنید و لب ایوان افتاد @abadiyesher