با قرار اول از ايميل خارج ميشويم!
چون قطاري ناگهان از ريل خارج ميشويم!
بين ما يك اتفاق تازه جاري ميشود!
كار ما در روز هم «شب زندهداري» ميشود!
من ندانستم كه اصلاً اهل آن برنامهام!
نقش منفي در تمام آن نمايشنامهام!
«من تو را ...» اين «را» به جز يك راي مفعولي نبود!
هر دو دانستيم اين يك عشق معمولي نبود!
فكر كن اصلاً از اول صحنه سازي كردهام!
نقش عاشق را برايت خوب بازي كردهام!
«شعر» من را از درون مانند يك ابليس كرد!
«شعر» يعني اعترافاتي كه يك قديس كرد!
من فقط يك شاعر خوبم- نه چيزي بيشتر –
ظاهراً يك مرد محجوبم – نه چيزي بيشتر-
شاعر خوبي كه اصلاً آدم خوبي نبود!
مرد پنهان درونم، مرد محجوبي نبود!
تازگي پيش تو هم محبوب، ديگر نيستم!
خوب ميدانم: برايت «خوب» ديگر نيستم!
ظاهراً «دنياي بي من» را مجسم كردهاي!
با يكي از دوستانت مشورت هم كردهاي!
بعد از اين با شاملو و آيدا حافظ بخوان!
از همين امروز تصنيف «خداحافظ» بخوان!
قلب روحم تازگي گيج است، سردرگم شده است!
در درون قلب من انگار چيزي گم شده است!
يك صداي گنگ، دارد از درون ميخواندم!
مثل چشماني بدون چهره، ميترساندم!
من تمام عمر در شب زنده داري بودهام!
در ميان دردهاي بيشماري بودهام!
باز اما تكهاي از اعتمادم مانده است!
حرفهايي كه نگفتي نيز، يادم مانده است!
گرچه در اين رابطه بدجور خودخواهم! نرو!!
من دقيقاً از درون قلبم آگاهم! نرو!
اين دل كج فهم، بعد از تو، برايم دل نشد!
روز بعد از وصل هم از جستجو غافل نشد!
بي تو از من آدمي افسرده ميماند به جا
چون لباسي نو كه از يك مرده مياند به جا!
روزي اندامم -از اين كه هست- بهتر ميشود
وزن آدم در زمان مرگ، كمتر ميشود !
#اصغر_عظیمیمهر
@abadiyesher