" نور، از چشم من افتاده ست، در چشم شبت خیره کرده، کهکشان را، برق هردو کوکبت با زبان بی‌زبانی، ساده نیشم می‌زنی طالعم افتاده در برج قمر در عقربت در کنارم می‌نشینی، قندپهلو می شوم دوست می‌دارم، بنوشم چای با قند لبت کافرم کردی به پرهیز از خطوط قرمزت! مؤمنم کردی به موی مشکی لامذهبت « إِنَّ » با هر « عُسْرِ يُسْرًا » حکمت درد من است قسمت این بوده، بسوزم مدتی را در تَبت @abadiyesher