در دل از داغ تو انگار شرار افتاده پرده از روضه جانسوز کنار افتاده ذهن شاعر نرسیده ست به ادراک غمت باز در قاب غزل عکس تو تار افتاده چادرت آیه‌ی نور است و بر این آئینه حق نداریم بگوئیم غبار افتاده شانه ی عرش تکان خورد به هق هق دیدند شانه از دست تو مادر دو سه بار افتاده (بشکند دست کسانی که شکستند تو را) دستت از ضربه ی آنروز ز کار افتاده روضه را چند ورق زد غزلم جایی رفت که در آنجا علم از دوش سوار افتاده آه از آهوی شش ماهه، بلاتشبیه، آه ظهر شد حرمله دنبال شکار افتاده @abadiyesher