تویی که جرعه شرابی در استکان منی
شبیه ذکری و هر روز بر زبان منی
منم که مثل شبی دور مانده از سحرم
تویی که شاخهی مهتابِ آسمان منی
به زیر تابش خورشید در سرودِ بهار
به سوی منظرهای بکر، سایهبان منی
هر آنچه گفتهام از عشق، علتش غمِتوست
شروع شعری و پایانِ داستانِ منی
پرندهام که از آهنگِ کوچ جا ماندم
تو شوق و لذتِ پرواز و آشیان منی
به اعتراف نوشتم به دستِ اشکِ قلم
کههم جهانی و هم روح و هم روانِ منی
به لطفِ شانهیِ عشقت درونِ باغِ خیال
توانِ شانه و آغوشِ نا توانِ منی
#مجتبی_خوشزبان
@abadiyesher