(دیوانه پسند) آن یار پری چهره که گیسوش کمند است بر قامت او سجده کنان سرو بلند است برده به نگاهی ز من آرامش جان را در آتش رویش دل بیچاره سپند است هر دم ز کمانخانه ی ابروی کمانش بر این سپر افتاده بسی زخم و گزند است دانی که مثال من و بار غم او چیست؟ چون مور که بر گُرده ی او کوه سهند است ای آنکه دلم در طلب دیدن رویت چون گَرد بجامانده به دنبال سمند است بر باد مده موی پریشان که مرا دل تنها به سر حلقه ی گیسوی تو بند است رحمی مگرت نیست بر این عاشق مسکین کز عشق تو بیمار و پریشان و نژند است درمان همه تلخی و ناکامی ایام یک بوسه تمنایم از ان لعل چو قند است دیگر مکنم صبر و ببوسم لب مستت آخر مگرم صبر و حیا تا کی و چند است ای دوست مکن موعظه و پند که دل را نی طالب آن موعظه نی قابل پند است من«واله»و دیوانه و مدهوشم و سرمست چون یار من آن دلبر دیوانه پسند است.. @abadiyesher