(دیوانه پسند)
آن یار پری چهره که گیسوش کمند است
بر قامت او سجده کنان سرو بلند است
برده به نگاهی ز من آرامش جان را
در آتش رویش دل بیچاره سپند است
هر دم ز کمانخانه ی ابروی کمانش
بر این سپر افتاده بسی زخم و گزند است
دانی که مثال من و بار غم او چیست؟
چون مور که بر گُرده ی او کوه سهند است
ای آنکه دلم در طلب دیدن رویت
چون گَرد بجامانده به دنبال سمند است
بر باد مده موی پریشان که مرا دل
تنها به سر حلقه ی گیسوی تو بند است
رحمی مگرت نیست بر این عاشق مسکین
کز عشق تو بیمار و پریشان و نژند است
درمان همه تلخی و ناکامی ایام
یک بوسه تمنایم از ان لعل چو قند است
دیگر مکنم صبر و ببوسم لب مستت
آخر مگرم صبر و حیا تا کی و چند است
ای دوست مکن موعظه و پند که دل را
نی طالب آن موعظه نی قابل پند است
من«واله»و دیوانه و مدهوشم و سرمست
چون یار من آن دلبر دیوانه پسند است..
#مصطفی_صالحی
@abadiyesher