"باز آ و دل تنگِ مرا مونس جان باش" خود مایه ی آرامشم و روح و روان باش من بی گل روی تو چو آذر به خزانم اردی به بهشتم بده و ماه جوان باش دل شد ز غمت پیر و دگر نای ندارد باز آ به تن خسته ی من تاب و توان باش خم شد کمر از ثقل غمت ای همه امید خود راستی قامت چون قوس و کمان باش داری تو می ناب در آن ساغر لبها با بوسه بیا چون می صد ساله روان باش رویا شو و بر چشم من شب زده بنشین این دیده ی بختک زده ام را تو نشان باش