زلف آشفته و خوی کرده و لب خندان و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد ،بنشست سر فراگوش من آورد و به آواز حزین گفت کای عاشق دیرینه من خوابت هست؟ عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود باده پرست برو ای زاهد و بر درد کشان خرده مگیر که نداند جز این تحفه به ما روز الست آنچه او ریخت به پیمانه ی ما نوشیدیم اگر از خمر بهشت است وگر از باده ی مست خنده ی جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه ی حافظ بشکست ظهر تون بخیر شادی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺