از تو سکوت مانده و از من، صدای تو
چیزی بگو که من بنویسم به جای تو
حرفی که خالیام کند از روزها سکوت
حسّی که باز پُر کُنَدَم از هوای تو
این روزها عجیب دلم تنگِ رفتن است
تا صبح راه میروم و پابهپای تو
در خواب حرف میزنم و گریه میکنم
بیدار میکنند مرا دستهای تو
هی شعر مینویسم و دلتنگ میشوم
حس میکنم کنارَمی و آه جای تو...
"این شعر را رها کن و نشنیدهام بگیر
بگذار در سکوت بمیرم برای تو"...
#اصغر_معاذی