بیا تا روی چشمانِ خُمارم گام بگذاری به یک دستم خَم زلفت...به دیگر جام بگذاری کمی گیسوی خود را پس بزن از صورت ماهت که آتش در دل این عاشقانِ خام بگذاری بخوان تا در سرِ حافظ غزل ریزی وَ یا اینکه رباعی بر لبانِ حضرتِ خیام بگذاری به زیرِ اَبر خواهد رفت خورشید از خجالت باز زمانی که تو پایَت را به روی بام بگذاری به شیرینیِّ لبهایت نمی آید که در آخر خداناکرده این دلداده را ناکام بگذاری دلم عمریست می خواهد که با موی سیاه خود برای این حواسِ پرت یک شب دام بگذاری بیا و بی قرارم کن! قسم بر ناز چشمانت نمی خواهم که یک لحظه مرا آرام بگذاری 🍃🌹🍃