* امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟ من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟ روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟ گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟ هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟ عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟ تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟