.
#روایتی_از_نمایشگاه 📚
زنی را دیدهای که مثلاً جواب آزمــــایش عزیز
یـــا کودک بیمارش را در دست گرفته بــــاشد
و بــا التمـــــــــاس، به امید شنیدن معجزهای،
دنبال سر دکتر راه بیفتد؟ 😔
همان حالت را داشت.زن ریزجثه میانسال با دختر جوانش وارد غرفه شده بود و بــــــــــا
نگاهش فریاد میزد.😭
به سمتش رفتم:
+ خوش آمدید... 🌹
_ ببخشید! کتاب برا چیزایی که جوونـــــا باید
قبل از ازدواج بدونن دارید؟
انگار نَمی از نگرانی مــــادر بر صورت معصوم
دخترش هم نشسته بود.
دو جلد «
#نیمۀ_دیگرم» را در مقابلشــــــــان گذاشتم:
+ این کتاب کمک میکنه بین گزینههــا آدمِ
شبیه به خودتون رو پیدا کنید.🥰در ضمن
برای پویش کتابخوانی دانشگـــاههــــــا از بین
حدود ۳۸۰ عنوان کتاب، انتخاب شده.
مــــادر خیره نگــــاهم کــــــرد. چرا انقدر نگران
است؟🥺
ادامهدادم:«اینچهارجلد
#تا_ساحل_آرامش
مهارتهای زندگی مشترک رو یـــــــــاد میده،
روش گفتگو، مدارا، کنترل خشم...»
مردّد نگاهم کرد و گفت: خانوم! تــــو رو خدا راست بگو! شمــــــا خودت این کتــــابهـــا رو
خوندی؟🧐
خنده ام گرفت: «بله که خوندم مــــــادرجان!
چند بار هم خوندم. اثرش رو هم تو زندگیم
دیدم. وگرنه اینجا نبودم»
فـــکـــر کـــردم توضیح بیشتر دلش را قــــرص
میکند:
+ ببین مادر! این کتاب با احتساب انتشــــار
قبلی نزدیک
پنجاه بار چاپ شده. 😳 یعنی
کسی که خونده، نتیجه گرفــــتـــه و بــــه بقیه
معرفی کرده.🌺
چرا هرچه توضیح میدادم آرام نمیشد⁉️
کتاب را گذاشتم در مقابلشان: «چند صفحه
از کتاب رو ببینید، بـــــــازم اگه سؤالی بود در
خدمتم.»
صورتش را نزدیک آورد. استیصـــــال از چشم هایش سرریز کرد. چقدر صدایش مــضــطــر
بود.😟
_ خانم! من نمیدونم شما فــامیل حاجآقـــــا
عبـــــــاسی هستی که این جوری براش تبلیغ
میکنی یا نه! ولی به جد بچههــــــــــام کــــــــه
ساداتن قسَمت میدم راست بگی، اینـــــــــــــا
خیلی حیفن گیر نااهل بیفتن»🤭
قَسم داد به عزیزترین های عالَم...
من راست گفته بودم...
ذره ای تردید نکردم...
تلاش کردم نگاهم را مرهم دلتنگیاشکنم.
خم شدم روی پیشخوان.
+ مادرجون! دلت قرص باشه، بسپر به خود
خدا، اینا همهش حرف خداست، حرف اهل
بیته، خودشون راه رو نشونت میدن»
نفهمیدم چطور اسمش به زبانم آمد:🌷
«به شهدا متوسل شید، به آرمان علیوردی»
لبخند زد. انگار بالاخره نسیم آرامشروحش
را تسکین داد.🥰
به دعای عاقبت بخیری مهمانم کرد و رفت.
ولی من ماندم با یک دنیا حرف با شما:
آقاجان! میبینید چقدر بیچارهایم و دردمند؟
ما را در به درِ ادعــــاهــــــای دروغین کردهاند.
آواره شدهایم بس که کورهـــــــــــای مدعی راه
بلدی را پیش انداختیم و دنبــــالشـــــــــان راه
افتادیم.😔
حق دارند راه را از بیراه نشناسند ایــن مردم
بی گناه.
برخی کـــــــــــه معتمد این مردماند، تعصب و
غیرتشان را یکجا خرج دکــــــانداران تربیت
میکنند و برای اینکهخش به ساحتمکاتب
بیخدا نیفتد، گریبان میدرند.
ولی مردم راهنشان را خود شمــــــــا میدانند.
در این چند روز دیدم که تا نام شما به زبان
میآمد، قلبشان آرام میگرفت و چشمشان
آینه میشد.
پس یقین دارم گــــــم نمیشوند.
تو راهبلد مایی، دستمان را بگیر!
#نظرات_نیمه_دیگرم
(
توضیح مجموعه نیمه دیگرم)
.
https://eitaa.com/ketabefetrat
.