🍃حضرت دریا قطره‌های باران با هم فرق دارند. یکی می‌چکد در رود و راهی دریا می‌شود یکی مستقیم می‌چکد در خود دریا یکی می‌ریزد پای درخت و یکی هم روی لب خشکیده هر کدام از این قطره‌ها یک جور احساس خوشبختی می‌کنند خوش به حال قطره‌ای که از آسمان که می‌چکد! مستقیم می‌رود پیش اصل خودش: دریا. خوش به حال قطره‌ای که می‌چکد در رود و آرام آرام راه دریا را طی می‌کند. خوش به حال قطره‌ای که جان تشنۀ درختی را سیراب می‌کند و خوش به حال قطره ای که لب عطشانی را تر می‌کند. هر کدام یک جور احساس بودن می‌کنند. بیچاره قطره‌ای که می‌چکد روی زمین خشکیده و پیش از آن که جایی برای جاودانگی پیدا کند خشک می‌شود و از میان می‌رود. قطره‌ها برای جاودان شدن، زمان زیادی در اختیار ندارند. گاهی به اندازۀ چشم بر هم زدنی! آقا!‌ می‌ترسم قطره‌ای باشم که روی زمین خشکیده چکیده! خیال پوچی و نیست شدن، چند لحظۀ زندگی را برایم تلخ کرده. از وقتی کنار دوستم می‌نشینم احساس می‌کنم سایه‌ای روی سرم انداخته‌ای تا فاصلۀ بیشتری تا زمان خشکیدن پیدا کنم. من از خشکیدن می‌ترسم و از این که روزی این سایه را از روی سرم برداری، وحشت دارم. نمی‌دانم کی بناست به دریای تو برسم! زندگی در ترس و وحشت بس است دیگر زودتر مرا به خودت برسان آقا! شبت بخیر حضرت دریا! @abbasivaladi