🍃گره گشا وقتی گره می‌افتد به کارم التماس می‌کنم که هر چه زودتر گره را وا کنی. کمی که وا شدن گره عقب می‌افتم خودم را جلو می‌اندازم لحن التماسم تبدیل به اعتراض می‌شود که پس کی می‌خواهی گره از کارم وا کنی! وقتی احساس می‌کنم که گره می‌خواهد وا شود هم خوشحال می‌شوم و هم غمگین. خوشحال از این که صدایم را شنیدی دلت برایم سوخت و حاجتم را روا کردی و غمگین از این که اگر گره کارم وا شود آیا باز هم به سراغت خواهم آمد یا نه؟ نکند گرهی که به کارم افتاده بود بهانۀ علی الدوام پیش تو بودن و التماس کردن به تو بود و نکند گره که وا شد بند دل من هم از در خانۀ تو وا شود و من بروم و دیگر پشت سرم را هم نگاه نکنم تا گره کوری دیگر. آقا! من دوست دارم چه وقتی گره در کارم افتاده و چه وقتی که هیچ گرهی در هیچ کجای زندگی‌ام نیست همیشه بند دلم به در خانۀ تو گره خورده باشد. این چه سرّی است که وقتی گره از کارم وا می‌شود بند دلم هم از خانۀ تو وا می‌شود؟ آنچه بند دل مرا گرهی دائمی به در خانۀ‌ تو می‌زند دوستی تو با من است. کسانی که تو با آنها دوستی بی‌تو بودن را بزرگ‌ترین و کورترین گره زندگی خویش می‌دانند پس هیچ گاه خودشان با دست خودشان گره در کارشان نمی‌اندازند. با من دوست شو نگذار التماس کردن‌های من در گرو گره‌های کور زندگی باشد. من دوست دارم همیشه در حال التماس کردن به تو باشم. شبت بخیر گره‌گشا! @abbasovaladi