آتش گرفته شاخه ام از داغ نوبری
دود سری که سرمه شده در صنوبری
آنقدر داغ هست نمیدانم از کجاست
در سینه ی من است و یا جای دیگری
آیینه در شراب دلم شیشه ریخته است
خورده است مستی تو سرم را سکندری
شاید خدا نوشته مرا با سکوت ها
شاید گرفته است به آه مقدری
شاید مسیر رود همین گریه هاست که
یک روز می برند مرا جای بهتری
جنگ است و لحظه ای متوقف نمیشود
وقتی گلوله خورده به بال کبوتری !
دیگر مهم نبود چه آتش گرفته است
سیگار یا که بشکه ی باروت لاغری
سنگینی سکوتم و ارزانی سرم
سخت است سرگرانی و جرم سبک سری
خون عدالت است که سرخ است این چنین؟
یا صورت برادرم از نابرابری؟
گردن گرفته است به این جرم تازه شعر
باید که متهم کند این بار داوری
تاریخ ریخت هرچه که اندوه داشت را
روی کتاب پاره ی جغرافی ِ دری
******
ای حرف آمده به لب ِ جام از دهان
تو مستی شرابی و یک روز میپری
#الهه_بیات_مختاری
@aboajor