قلم،دائم السفر است
از این کلمه به آن کلمه
از این صفحه به آن صفحه
دست بر روی دست قدم می زند.
رد پای قلم پر از عبرت است
غربال می کند ،حرس می کند.
پروانه ها با شکوفه های قلم باغچه را نقاشی می کنند.
قلم گاهی بی حوصله است، گوشه ای میان کلمات می نشیند،
دراز می کشد و به خطوط می نگرد،
اشک می ریزد،غصه می خورد که چرا تنها و غریب است.
قلم، دل نازک دفترخانه این داستان است
نقطه ،زانوی غم گرفته و انتظار می کشد
قلم را
خاموشی قلم ،معانی را در قایقِ شکسته شده در اقیانوس رها می کند.
و کانون گرم کلمات را در تحیر معانی غرق می کند.
قلم،مادرِ زندگی است،اگر نباشد همه چیز بهم میریزد. نه معنایی وجود خواهد داشت،نه کلمه ،نه صفحه ای و نه دفتر...
نبود مادر را حس می کنم...
بلندشو قلمدار،دلِ معانی را بشکاف...از مادریِ فاطمه بنویس
بنویس که جای فاطمه برای علی خالی است.
بنویس، فاطمه برای علی و علی برای فاطمه سوخت😭
ابوقاسم