❤️{
#دلنوشته_کارآفرین}
راستی روز مادر مبارک
روز زن هم مبارک...
(سفره را انداخت
عکسها را یکی یکی چید)
روز مادر است؛ همه باید دور هم باشیم
خُب علی آقا، شما خوبید إن شاء الله؟
ای مادر به قربونتون بره عزیزای من
نه ولی خوب کردید اومدید
دلم خیلی گرفته بود
زهرا خانم، ببین چادرتو آوردم
مادر هرچی میشورم این خونش پاک نمیشه، فکر کنم به خورد پارچه رفته...
حسن آقا، انگشتر حاج آقا! سالم و سلامت.
مرضیه خانم، و إن یکاده بود مینداخدی گردنت؛ حیف اون روز رو طاقچه جا گذاشتیش.
آقا رضا، پلاک شما گردنمه، همیشه باهامه.
حسین آقا! مادر هنوز از تو هیچی نیاوردن...
خوش اومدید بچهها/
ببخشید آجیل سر سفره نیست؛
این روزا یکم دستم؛ نه علی آقا،
الحمدالله خدا میرسونه...
مشکلی نیست حاجی!
اما، اما خب دروغ چرا؟!
این روزا کسی کاری به کار ما نداره...
حاجی، زنگــه بود نو وصل کرده بودی
چند ساله خرابه؛ البته بهتر!
آدم الکی گوش به زنگ نمیشینه
قدیما روز مادر کل حیاط شلوغ میشد
یادته حاجی، ریسه میبستیم!
الآنم خوبه، دورهمایم
بزارید حرفهای خوب بزنیم
شب جشنه ناسلامتی...
(پیرزن، زد زیرگریه!)
// داستان مدرسه حاج قاسم
داستان مادرایی هست که ۴۰ساله
روز مادر رو تنها سفره میندازند|
داستان جوونایی که افتادند
تا عَلَم امام حسین بالا بمونه|
داستان حاج قاسمایه که ۳ساله نیست
جاش خالیه، خونِش تازست|
مدرسه حاج قاسم
داستان یه دِینه که باید اَدا بشه !
پاکارش هستی؟ بسم الله... علیمدد
#کارآفرینِ_شهید
🌿
@HajQasemBS_ir
مدرسه کسبوکار حاجقاسم
ما راه تو را ادامه میدهیم