﷽
❤️ آیات فتح؛ دعای نصر
توصیه رهبر انقلاب به قرائت :
۱. [سوره فتح]
(https://khl.ink/f/58345)،
۲. [دعای ۱۴ صحیفه سجادیه]
(https://khl.ink/f/58338)
۳. [دعای توسل]
(https://khl.ink/f/58346) برای پیروزی جبهه مقاومت
#نشرحداکثری
📮@aboMahdiam
ابومهدیم | مربی روانشناسی
و در جستجوی حقیقت
﷽
#رولنشناسیاجتماعی
چرا داعش شکست خورد
اما تحریرالشام موفق شد؟
جنگ سخت مثل انداختن قورباغه در آب جوش است؛ ملتها را مقاومتر میکند. اما جنگ نرم؟ مثل انداختنشان در آب ولرم آرامش بخش است که کمکم گرم میشود...
از درون تهی میکند.
برای ملت ما، خوابِ دومی را دیدند.
// اما اینجا داستان فرق میکند؛
ما بیداریم؛ انشاءالله ....
📮@aboMahdiam
ابومهدیم | مربی روانشناسی
که به فردا، زیاد فکر میکند...
~ یک بزرگی میگفت: "در حالی که سران انقلابهای جهان، جنبشهای خود را از دست مردم حفظ کردند، در انقلاب اسلامی ایران، این مردماند که انقلاب را از دست بعضی سرانشان حفظ کردهاند."
به امر رهبرمان، پایِ کار، میآییم...#ایرانسوریهنیست
بسم الله الرحمن الرحیم
شهر،
شبیه یک مردهای که سالها پیش
به طرز فجیعی، زنده به گورش کرده باشند،
خاموش و سرد بود.
باد میوزید، و
آخرین صداها را از کف شهر جمع میکرد .
پیرمرد با چراغ نفتی کوچکش
از کوچهای پیچید،
ایستاد وسط میدان، و آن را بلند کرد.
نورِ ضعیف و لرزان،
مثل آهِ محتضر، از دل شب بیرون آمد
و به زحمت بر سنگفرشهای
سرد و بیروحِ خیابان افتاد.
چند نفر از مردم پشت پنجرهها،
با چشمهای نیمه بازی که
به خواب تن داده بود،
نگاهش میکردند .
یکی گفت:
"باز پیرمرد دیوونست!
کسی نیست بهش بگه چه فایده؟
نمیدونم، شاید اصلا نمیفهمه
تاریکیِ اینجا چقدر بزرگه ؟!
آخه این چراغ کوچیک
چه کاری ازش بر میاد ؟! ."
پیرمرد، انگاری که
این حرف را قبلا هزاربار شنیده باشد،
با لبخندِ اما تلخ،
سرش را پایین انداخت،
آهسته چراغ را در دستش چرخاند و گفت:
"دیوونه؟ شاید حق با تو باشه.
شاید چراغ من به تنهایی هیچی نباشه.
ولی، اگه تو هم یه چراغ روشن کنی چی؟
و بعد یه نفر دیگه؟
و بعد ..."
صدایش آرام بود،
اما سادگی و صداقت درونش
چیزی بود که انگار با سلولهای آدم
حرف میزد. میخکوبت میکرد.
نورِ لرزان، روی صورتش چسبیده بود،
مثل امیدی که به زور در دل
آدمی میدید.
صدا گفت :
"اما، اگه باد بیاد چی؟ اگه خاموش بشه؟"
پیرمرد به چراغش نگاه کرد،
سپس به آسمان،
و گفت: "باد، میاد، اما،
اگه چراغها کنار هم باشن،
شعلهها از هم حمایت کنن،
این، قدرت؛
شاید این بار باد نتونه خاموشمون کنه...."
صدا گفت:
"تو، واقعا به این امید بستی؟
یه چراغ کوچیک؟"
پیرمرد به او نگاه کرد، اما جوابی نداد.
فقط چراغ را بالاتر گرفت،
انگار که بخواهد تاریکی را
مستقیماً به چالش بکشد.
من فکر میکنم این،
همان جایی است که حقیقتی عمیق
نهفته است: حقیقتی که
حرف پیرِ حکیم ما در آن معنا پیدا میکند:
که "امروز، پیروزی یک طرف را،
«توانایی او در گرفتن» و
«رساندن پیام» و
«روایت او از واقعیت»، رقم میزند؛
بسیار پیش و بیش از آنکه
ابزارهای نظامی وارد میدان شوند."
پیرمرد چراغش را روی زمین گذاشت،
به سمت کوچهی دیگری رفت،
و از نظرها ناپدید شد.
چند لحظه بعد، جوانی که تا آن لحظه،
ساکت گوشهی میدان ایستاده بود،
چراغ خودش را روشن کرد.
چند دقیقه بعد،
صدای پنجرهای که باز میشد، شنیده شد.
چراغی دیگر روشن شد.
و بعد یکی دیگر.
تاریکی، آرام و بیچونوچرا عقب رفت.
خدا گفت:
"وَ مَن أَحسَنُ قَولًا مِمَّن دَعا إِلَى اللَّهِ،
وَ عَمِلَ صالِحًا..."
| فصلت: ۳۳
چه کسی بهتر است از آنکه دعوت به حقیقت میکند و خودش اولین کسی است که به آن عمل میکند؟
"و بعد نمونهاش را گفت :
"وَ جاءَ مِن أَقصَا المَدینَةِ رَجُلٌ،
یَسعىٰ قالَ: یا قَومِ اتَّبِعُوا المُرسَلینَ"
| یاسین: ۲۰
آن مرد مؤمن، از دورترین نقطه شهر آمد و مردم را به حق دعوت کرد. با ایمانش، سکوت را شکست و صدای حق را بلند کرد.
خب، ما روانشناسها،
این ماجرای شهر را "اثر انتشار" میگوییم:
وقتی که پیام، در اوج ساده بودن، صادق بودن، و قابل تکرار باشد ، جان میگیرد.
قدرت اصلی در ر روایت است،
در داستانی که میسازیم،
نورهایی که تاریکی را به چالش میکشند؛
جهاد تبیین، یعنی ساختن این روایتها...
جهاد تبیین،
یک چیزی هست مثل میدان همان شهر؛
اولین چراغهایی که روشن میشود.
با سلاحِ پیام؛
با حقیقتی که روشن میکند،
با نوری که به دلها میتابد.
میتوانیم یک چراغ باشیم.
شاید کوچک، شاید ناچیز،
اما آغازگر یک انقلاب.
و البته که،
روشن کردنش شجاعت میخواهد،
صداقت میخواهد،
و یک امید ساده که شاید،
چراغ بعدی از پنجرهای دور روشن شود.
در پایان، یک سوال،
برای کمی بیشتر فکر کردن:
^ تو، توی اون تاریکی،
اولیت چراغت رو برای چه چیزی،
روشن میکردی؟
همین و،
یاعلی.
📮@aboMahdiam
ابومهدیم | مربی روانشناسی
با یک چراغ نفتی
#تو میتوانی #شروع باشی
هرچند #کوچک ؛ نه ؟!
﷽
باور به این که "ابد در پیش داریم."
خودش برای قرار گرفتنمان در مسیرِ
اصلاح و «سلامت روانی» ما کافیست...
#درمانِروانشناسانه
﷽
در سکوتِ اتاقی تاریک،
نشسته و به نیازهایش خیره شده بود، نیازهایی که مانند سایههایی بلند،
او را احاطه کرده بودند.
داراییهایش، هرچند فراوان،
بیجان و بیحرکت در گوشهای افتاده بودند.
او نمیدانست که رنجش از کجا میآید...
ریشهها در مواجهههای اشتباه بود،
در همان نگاهِ گمشده
به نیازها و داراییهایی که هرگز
با هم هماهنگ نشدند.
#روانتحلیلگری آغاز شد؛
از میان همین تاریکیها،
تا نورِ تعادل را بیابد.
📮@aboMahdiam
ابومهدیم | مربی روانشناسی
و در جستجوی نور
// شاخههای بلوط،
نور میتابد،
شب نشد.
~ "اللَّهُ نُور"
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🪑 از #اتاق مربیگری
#رنج، باران رحمت یا زخم گمراهی؟
فطرت، راهنمای تاریکیهاست.
در درد، نور را جستوجو کن."
📮@aboMahdiam
ابومهدیم | مربی روانشناسی
و در جستجوی نور
﷽
وقتی یک نفر میگوید: "قرآنم را خواندم.
یا فلان کار عبادیام را کردم."
من زود یاد یک کار اداری میافتم؛
یک کار بیذوقی که از سر وظیفه و اجبار
انجامش میدهند.
وگرنه آدم وقتی میخواهد مثلاً
از یک قرار عاشقانهای که داشته صحبت کند
میگوید: "قرار را که رفتم اما..."
و در این امّای پشتوندش هزار حرف خوابید
یعنی: نیامده دلم تنگه شد!
یعنی: این که نشد دیدار!
و البته عاشقترها،
آنها که اوضاشان کامل فرق میکند.
اگر دیده باشی، اصلاً از ماجرای
عاشقانههاشان خیلی دوست ندارند
با دیگران چیزی صحبت کنند؛
تهَش، مثلاً ازشان میشنوی:
"نه بابا، امروز که اصلاً ندیدمش.
یا، دیشب که اصلاً حرف نزدیم!"
این را در شرایطی میگوید که
دوبار به خطش شارژ ۵ هزارتومنی داده
و آخر سَر هم،
این مخابرات بوده که گفتگو را قطع کرده.
من فکر میکنم عاشقترها
این شکلی عبادت میکنند!
شب تا صبح هم که پای سجاده باشد
صبح تا شب هم که پای کارِ خلق الله باشد
آخرش موقع شام
توی فکر میرود که،
امروز هم هیچ کاری نکردیمها...
(نه اینکه از سرِ تواضع بگویدها، نه؛
سرِ عشق است؛
که حس میکند حقش را ادا نکرده.)
بعد همین آدم اگر یک درجهای بهش بدهند، یا مثلاً تقدیری چیزی هم ازش بکنند،
احساس شرمساری، زیاد میگیردش که
مگر انجام وظیفه تشکر داشت؟!
(نه اینکه از سرِ تواضع بگویدها، نه؛
سرِ عشق است؛
که اصلاً دوست ندارد حرفش
سرِ زبان بیفتند.)
همچین آدمهایی شهید میشوند...
و مثلاً، بعد ۴۰ سال هم که خدمت بکنند،
و بشوند سردار مملکت،
آخر سر، میگوید روی مزارم بنویسید سرباز
بلکه کمتر خجالت بکشم!
نقطه.؛
برمیگردم به خودم نگاه میکنم.
خجالت کمترین توصیف حال است؛
فقط میدانم که،
باید حرکت کنم از این خود...
همین | یاعلی
صلاح بود، #نشر دهید.
📮@aboMahdiam
ابومهدیم | مربی روانشناسی
و پیرو مکتب عشق!
﷽
پیامبر، تاریخ را نگاه کرد
تمام مردمان را
و از بینشان عاشقها را،
«أفضَلُ النّاسِ» برگزید...
بعد فرمود: کسی که
عاشق عبادت شد را دیگر چه به کارِ دنیا!
که او میشود یک "لا يُبالي عَلى ما أصبَحَ
مِنَ الدُّنيا : عَلى عُسرٍ أم عَلى يُسرٍ."
عاشق را اصلاً، چه کار با غیر...
| الكافي : ۲/۸۳/۳
📮@aboMahdiam
ابومهدیم | مربی روانشناسی
و در جستجوی عشق
// عشقهای زمینی آدم را از هزار سختی و رنج غافل میکنند و هزار لطف و عنایتِ غیر را بی رنگ و لعاب؛ #عشق او را نچشیدهای که از خودت غافل شوی...
~ قسم میخورم که
در تمام این سالها،
کارِ تخصصی با روان آدمها،
سالمتـــــــر از عاشقها ندیدم!
ابومهدیم | مربی روانشناسی
﷽ پیامبر، تاریخ را نگاه کرد تمام مردمان را و از بینشان عاشقها را، «أفضَلُ النّاسِ» برگزید... بعد
.
درمانِ روانِ آزردهِ از این دنیا،
که با دنیا،
نمیشود!
[باید عاشق شد...]
﷽
بعد فقط خدا بود که
به سکوتهایم گوش داد...
٫٫ از حوالی ۲شب
📮@aboMahdiam