#پویش_شعر_شهید_جمهور
#شاعران_قم
باران همان اشک خداوند است،در صحنتان بسیار می امد
هرچند که رگ های ما می سوخت!،هرچند که رگبار می امد
سیل آمد و یک شهر دریا شد، صدها کبوتر در دلم جا شد
دیدم رواقت هم عزادارست!،سوز غمی انگار می امد
اردیبهشتی روبه پایان بود،من در بهاری سرخ می دیدم
هی لاله لاله، هرچه پروانه،پیوسته از دیوار می امد
ما گم شده در تیره پستوها،در پایتختی از هیاهوها
در نقطه های ساکت مرزی،باران خون این بار می امد
مردی که سودای شهادت داشت،بر آستان حق ارادت داشت
آن شب که از دریا روایت داشت،خونین تن از پیکار می امد
باران و مه در جنگل و طوفان،باران می امد،وه! چه بارانی!
آن مرد بارانی تر از باران ،ازقاب عکسی تار می امد
دستان خاکی،بال و پر خاکی،چشمان خیس مهربان خاکی
ان پر کشیده در شب باران،بارخت خون ازکار می امد
زهرا سلیمی
@adabqom