این همه سیل که از‌ ابر خراسان می‌ریخت اشک بوده‌است که در اصل ز چشمان می‌ریخت پس عجب نیست که این‌بار به روی مشهد غصه بیش از همه‌ی خطه‌ی ایران می‌ریخت با خبر بود «رضا» صحن که می‌شد لبریز حزنِ انبوه که در هیکل باران می‌ریخت آخرش درشب میلاد عجب قیمت یافت گوهری دیده که در محضر سلطان می‌ریخت خاطرت هست که بر گونه فشاندی هربار؟ بعد از بین محاسن که به دامان می‌ریخت به گمانم که در آغوش «علی» افتاده ست قطعه های بدن خسته که از جان می‌ریخت سید اعلا امیری - شاعر افغانستانی @adabqom