1⃣
حسرت و امید
✍🏻مریم زارعی
من از آنهایی هستم که همیشه سر خدا غر میزنم که چرا نه امام دیدهام و نه پیامبر! همیشه در حسرت این بودهام؛ که چرا مثل آن کودکان، در کوچههای مدینه نبودهام تا زمانی که پیامبر برای رفتن به مسجد از آنجا رد میشوند، با من بازی کنند؟
ناراحتم که چرا نبودم تا مثل آن خانم که میرود پیش حضرت زهرا دهها سوال میپرسد و حضرت همه را با حوصله جواب میدهد؛ سوال بپرسم و غرق در سیمای جذاب خانم شوم. همیشه دوست داشتم جزء آن دسته از بچهها باشم که امام علی ع برایشان شیر و نان میبرد.
یا مثلا بین کودکانی بودم که امام باقر ع جمعشان میکرد و با آنها دعا میکرد.
حتی دوست داشتم در زمان امام صادق ع میبودم و مانند آن مرد رفیق امام میشدم. یا جزء آن دسته از کسانی بودم که نزد امام کاظم ع میرفتم تا سوال بپرسم و امام هفتم مرا به دخترشان حضرت معصومه س ارجاع بدهند.
همیشه ناراحتم که چرا زمانی که امام رضا از شهرهای ایران رد میشدند من نبودم تا از او استقبال کنم.یا زمانیکه حضرت معصومه س به قمآمدند من نبودم که به نزدشان بروم. حتی حسرت میخورم که چرا سال 57نبودم که کنار دختران و پسران جوانِ امام خمینی نقشی در پیروزی انقلاب اسلامی داشته باشم و ابناء الخمینی باشم.
و من بازهم امروز حسرت خوردم که چرا 9ساله نبودم و در جمع دختران پر شور و نشاط نبودم که در بدو ورود حضرت آقا جیغ بزنم و از خوشحالی بالا و پایین بپرم و دست بزنم.
اما من امیدوارم جزء آن نسلی باشم که ظهور آقا حجت بن الحسن عج را درک میکند و موثر در آن زمان است.چه کنم؟ راست می گویند که آرزو بر جوانان عیب نیست!
@AFKAREHOWZAVI