📖
#متن شهر حیوانات 3:
بصفتی عمدة زوتروبوليس أعلن بفخر أنّ مبادرتي الخاصة لدمج ثدّييات أسفرت عن أول تخرج من آکادامیة الشرطة، طالبة الفصل المثالیة، أول أرنبة ستعمل معنا في شرطة زوتروبوليس جودي هابس.
_ المساعدة بلوذر شعارتها.
_ عفوا
_ شکرا
_ جودي إنه لمن دواعي سروري أن أعینک بنفسی رسمیا فی قلب زوتروبوليس منطقه واحد ، وسط المدینة.
_ أهنّئک یا ضابطة هابس.
_ لن أخذلک أبدا کان هذا حلمي منذ الطفولة.
_ إنه حقا یوم فخر للکائنات الصغیرة.
_ بلوذر افسح لي ، هیا ضابطة هابس ابتساماتک.
_ نحن فخوران بک یاجودي.
_ نعم، خائفان أیضا.
_ نعم.
_ حقا انه مزیج من الفخر و الخوف، أقصد زوتروبليس بعیدة جدا إنها مدینة کبیرة.
_ والدي...لقد عملت لهذا طوال حیاتي.
_ نحن نعرف و متحمّسان حقا من أجلک لکن مرعوبان.
_ الشیء الوحید الذي یجب أن نخافه، هو الخوف نفسه.
_ و ايضا الذببه لدینا ذببة نخافها و لاتنسي الأسود و الذئاب.
_ الذئاب.
_ والعرف.
_تلعب الورق مع العرسة.
_ و هو یغش بافتراء في النهایة کلهم مفترسون و زوتروبولیس ممتلئة بهم.
_ و الثعالب هم الأسوء.
_ في الواقع والدک لدیه وجهة نظر إنها في جناتهم تذکرین مشاجرة گیدینگری.
_عندما کنت في التاسعة گیدینگری کان أحمق و تصادف انه ثعلب.. أعرف العدید من الارانب الحمقاء
_ بالطبع کلنا نعرف و لکن من باب الإحتیاط اعددنا لك زادا للأمان لتأخذیه.
_ أنا وضعت بعض الشطائر.
_ رادع الثعلب.
_من الأمان ان تأخذيه.
_ و طارد الثعلب.
_ الرادع و الطارد.
_ هذا ما تحتاج الیه
انظري لهذا.
_اه يا الهي ما هذا
_ هی لا تحتاج لصاعق الثعلب
_ من قال منذ متي لا حاجة لصاعق ثعلب
_ حسنا سأخذ هذا لتکف عن الکلام
_ رائع
_ أرضیت الجمیع
_ وصول قطار زوتروبليس
_ حسنا سأذهب سلام
_ مع السلامة یاجودي
_ أنا أحبکما
_ نحبک أیضا
_ اُه، لا، ما هذه الدموع؟
_استو تمسک قلیلا
_إلی اللقاء جمیعا
_ إلی اللقا
_ وداعا یاجودي
_ وداعا
_ مع السلامة
📜
#ترجمه
- من بعنوان شهردار زوتروبولیس با افتخار اعلام میکنم که اقدام ویژه من برای ادغام پستانداران اولین فارغ التحصیل دانشکده افسری پلیس را نتیجه داد ، شاگرد ممتاز دوره ، اولین خرگوش(مونث) که قرار است با ما در پلیس زوترابولیس کار کنه ، جودی هاپس
- معاون بلوذر ، نشانش(را بده)
- ببخشید
- ممنونم
- جودی این مایه خرسندی منه که خودم شخصا تو رو در دل زوترابولیس منطقه یک منصوب کنم ، در وسط شهر
- بهت تبریک میگم افسر جودی
- به هیچ وجه تنهات نمی گذارم، این آرزوی من از بچگی بود
- واقعا امروز روز افتخار موجودات کوچیک هست
- بلوذر راه رو باز کن ،بیا افسر هاپس لبخند
- ما بهت افتخار میکنیم جودی
- بله و همچنین میترسیم
- بله
- واقعا این مخلوطی از افتخار و ترسه ، منظور اینکه زوترابولیس خیلی دوره اون یه شهربزرگه
- پدر و مادر من ، من برای این مساله تمام عمرم تلاش کردم
- چیزی که باید ازش بترسیم خود ترسه
- و همچنین خرسها یکسری خرس داریم که باید ازشون بترسیم و شیرها رو فراموش نکن و همچنین گرگها
- گرگها
- و همچنین کفتار
- تو با راسو پاسور بازی میکنی
- اونم با دروغگویی کلک میزنه ، در آخر همشون درنده هستن و زوترابولیس پر است از اونا
- و روباهها بدتر همه هستن
- در واقع بابات یه دیدگاه داره ، اون(درندگی) تو ژنهاشونه دعوای گیدینگری رو یادت میاد
- وقتی نه ساله بودم ، اون یه احمق بود و اتفاقی روباه هم بود من خرگوشای احمق زیادی رو میشناسم
- بله درسته هممون اینو میدونیم ولی از باب احتیاط ما برات توشه ایمنی آماده کردیم تا با خودت ببری
- دفع کننده روباه
- دور کننده روباه
- دفع کننده و دور کننده
- این چیزیه که بهش نیاز پیدا میکنه این ببین
- وای خدای من این چیه
- اون به شُکِر روباه نیاز نداره
- کی گفته؟ از کی تا حالا نیازی به شکر روباه نیست
- خب باشه این میبرم تا دیگه ساکت بشی
- عالیه
- همه رو راضی کردی
- رسیدن قطار زوتراوبولیس
- خب ، میرم خدا حافظ
- خدا به همرات جودی
- من دوستون دارم
- ما هم دوست داریم
- وای ، نه این اشکا چیه؟
- استو کمی به خودت مسلط باش
- به امید دیدار همگی
- به امید دیدار
- خدا حافظ جودی
- خدا حافظ
- خدا به همرات