4⃣ خاطره دیگری از 👇 - به نظرمی آمد کسالت داشته باشد. آخر ، همیشه می‌خندید و پرجنب و جوش بود، ولی حالا که می دیدمش آرام بود و گرفته.😥 از پای سفره ی افطاری بلند شد رفت توی اتاقش و در را هم قفل کرد. 🤔 می خواستم بدانم چه کار میکند، برای همین رفتم از پشت پنجره، داخل اتاق را نگاه کردم. 😭 فرش کف اتاق راکنار زده بود و با سینه ی برهنه خوابیده بود کف اتاق. پنکه را هم روشن کرده بود و طوری قرارداده بود که باد به کمرش بخورد.😭 وقتی قول دادم به کسی چیزی نمی گویم ، گفت: ترکش خورده توی کمرم، وقتی این لباسها رو می پوشم، بخیه‌ها گرم میشوند و به شدت اذیتم می‌کنند. نمی خوام کسی بفهمه زخمی شدم برای همین این طوری پشتم رو خنک میکنم تا دردش کمتر بشه.😭😭 ادامه دارد 🆔 @afzayeshetelaat