6⃣ خاطره دیگری از
#شهید_علی_عرب 👇
- میرفتیم منطقه برای عملیات.
از کرمان که حرکت کردیم بین راه ، علی مدام میگفت:
❗️الآن میریم عملیات، ولی وقتی بر میگردیم، یک نفر از ما حتما ًنیست !!😳
🤔متوجه حرفش نشدم؛ برای همین گفتم: یعنی چی یک نفر ازما نیست؟!❓
👌 خندید و گفت: یعنی احتمال داره چند نفر از بچه های گردان شهید بشن ... ولی یک نفرحتما ً شهید میشه.😳
- یک دست لباس نو از توی بستهای که همراهش بود درآورد و پوشید.
قرار بود تا چند ساعت دیگر عملیات شروع شود، گفتم: چه خبره؟ لباس نو پوشیدی؟ ❓🤔
👌چرخید به طرفم و گفت: این لباس شهادت من است.
گفت: چون آب نیست، تیمم کن باید نماز بخوانیم.
: نماز چی؟
: نماز شهادت.❗️
👌 قبل از اینکه برود توی معبر و حرکت کند، نمازش را خواند.
ادامه دارد
#شهیدانه
#شهدا
🆔
@afzayeshetelaat