#سرد_و_گرم_روزگار
✈ در بازگشت ازسفر حج، و تو هواپیما شماره صندلیم کنار خانمی تنها افتاد
خانمی 30ساله که آشنایی قبلی باهاش نداشتم
ولی نمیدونم چرا خیلی زود به دلم نشست !
آدم خوش مشرب، آروم و مهربونی بود،
از تشکرکردنها و حلالی خواستن های افراد سایر کاروان ،معلوم بود تو کارها کمک کار بقیه بوده،
از اون آدمایی که کم پیدا میشن!
حس و حال خوبی داشت و نمیدونم توهّم میزدم یا واقعی بود ولی باور کنید من واقعا حس میکردم خیلی نورانی تر از همه شده ،خیلی زود باهم مچ شدیم
لابلای تعریفامون گفت که این مکه رفتن و حج اش رو مدیون دعای مادرشوهرشه
و تعریف کرد که مادرشوهرش خانمی باخدا و مهربون بوده ولی پدرشوهرش اذیت میکرده و بدقلق بوده و این مادرشوهر ، اونو خیلی تحمل میکرده اما حتی بچههاشم با پدرشون نمیتونستن کنار بیان
بعد گفت اوایل ازدواج ، یه بار برامون جور شد بریم مشهد، مادرشوهرم خیلی دلش میخواست بره زیارت و میگفت هروقت رفتید تروخدا ماروهم ببرین، ولی شوهرم راضی نبود،حوصله بدقلقی باباشو نداشت ،بهم گفت یواشکی میریم نمیذارم بفهمن !!
🤗 راستش اولش خیلی ذوق کردم،🤗
😞 ولی بعدش به خودم اومدم،
🤔 گفتم من باچه رویی برم زیارت آقا؟
بگم دزدکی اومدم که خودم خوش بگذرونم ؟میتونم اسمشو زیارت بذارم ؟
گفتم خدایا! من از تو و
#امام_رضا خجالت میکشم ، خودت کمکم کن .🤲🙏
🤔 بعد خودمو راضی کردم جور اون دوتا رو بکشم،
شوهرمو راضی کردمو رفتیم مشهد 🕌
مادرشوهرم اخلاق شوهر و پسرشو میدونست، و اینم متوجه بودکه بالاخره منم جوونم و دوست دارم خوش باشم، حس میکرد مزاحم شده ولی من دیگه از ته دلم راضی شده بودم، حس میکردم اینجوری بیشتر
#امام_رضا (ع ) نگام میکنه 🌹
👌 تو اون سفر ، به لطف خود امام رضا (ع) بهش خیلی خوش گذشت و منم از احترام و کمک کوتاهی نکردم .
🤲 مادرشوهرمم مرتب دعام میکرد و میگفت ایشالا زیارت مکه و مدینه بری، ایشالا دستت به پرده کعبه برسه 🕋
منم نه اسمی از مکه بود و نه پولی!
و کلاً مکه یه خواب بود برام اونم تو جوونی !
مدتی بعداز برگشتن ازمشهد، مادرشوهرم مریض شد و همون سال هم ازدنیارفت😔
شوهرم همونقدر که از فوت مادرش ناراحت بود، همونقدرم از اینکه اونو به آرزوش رسونده، خوشحال بود و چون اینو مدیون من میدونست، اول پولی که جمع کرد، اسم منو نوشت مکه!
پولش نمیرسید اسم خودشم بنویسه😔اینه که میگم این حج رو از دعای اون «خدابیامرز» دارم .
👈 این «خدابیامرز» رو طوری از ته دل گفت که بغض گلوشو حس کردم، آروم اشک چشمشو پاک کرد .😥
☺️ خیلی به این روحیه خوب اون و قدرشناسی شوهر و مادرشوهرش، غبطه خوردم ،
دستامو بالابردم و گفتم خدایا! ازاین عروسا به منم بده،🤲
یه جمله گفت که ایندفعه دیگه بخاطر این همه اخلاق وادب، بهش حسودیم شد
گفت: بنده ی خدا !
من کی ام ؟حالا که دعا میکنی از خدا که کم نمیشه ، لااقل بگو خدایا ازاین بهترشو بده !
گفتم: آمین 🙏
❗️از پنجره به ابرها نگاه کردم ، انگار خدا اونجا داشت چپ چپ نگام میکرد که اون مزد اخلاص و معامله ای که بامن کرده رو گرفته ، تو میخوای مزد چی رو ازم بگیری؟
چشمامو بستم که دیگه سنگینی نگاه چپ خدا رو حس نکنم😔😔
#تلنگر
🆔
@afzayeshetelaat
✍ لطفاً قبل از کپی مطالب ، شرایط کپی که در کانال سنجاق شده را مطالعه و رعایت نمایید.
سپاسگزارم.