🔴🔴🔴⭕️⭕️⭕️🔴🔴🔴
#تلخ_و_شیرین_خاطرات_یک_مادر
#پاسدارشهید_قدرت_الله_پاکی
قسمت سیزدهم
😭فرزندان دیگرم هم گریه می کردند و قدرت الله نیز شفافیت اشکی را که در چشمانش تلألویی جواهر گونه یافته بود، از نگاهم می دزدید...
صورت زیبا و مردانه اش را با دو دست گرفتم و نگاهی طولانی به چشمان سیاه و پاکش انداختم.
👁 چشمانی که همیشه به من توان و نیرو داده بودند ....
در آن چشمها، قدرت را از همان روزهایی که در پناه سایه دیوار می خوابید و من خشت میزدم، تا روزهایی که کتاب به دست به مدرسه میرفت، تا ایامی که اندام رشیدش را به لباس پاسداری زینت بخشید، مرور کردم.....
آرام لب هایم را به روی چشم هایش گذاشتم و بغضم را در گلو فرو شکستم....
نمیخواستم خاطره ای که از من به جبهه می برد، خاطره ای ضعیف گونه و قدرت شکن باشد!
در حالی که سعی می کردم توانی را که نداشتم! در صدایم نمایان سازم، گفتم: برو خدا به همراهت ! دعای من بدرقه ات ! به فکر اسلام باش! من به تو افتخار می کنم !!
شتابزده ،دستهای لرزانم را بوسید و از در بیرون رفت....😭
ادامه دارد
🆔
@afzayeshetelaat
🆔
@afzayeshetelaat
🆘 کپی و ارسال مطالب، فقط با ذکر آیدی👆