ادامه ی قسمت سیزدهم
🌸داستان آوادان خاله🌸
آوادون خاله موقع رفتن به مادرم گفت شما چرا به کسی لطف و خوبی میکنید که توان جبران نداره مادرم گفت شما بهترین معلم پسرم هستی و ما محبت نکردیم داریم جبران میکنیم اگه قابل بدونید
منم بدون کمک کردن به مادرم رفتم ادامه ی خاطرات این پیرزن خوش اخلاق رو بخونم
"وقتی رسیدم جای همیشگیم دیگه مردم رفتارشون کم کم با من بهتر شده بود انگار آقا سید علاوه بر محل امنی که تو محل برام گرفت کل شهر را هم برام امن کرده بود
چند سال کارم شده بود همین و حتی خواهر شوهر زهرا که یکبار تو خونه ی زهرا دیدمش گفت من غلط کردم که گفتم یکی شبیه تورو اینجا دیدم چرا خسته نمیشی تو
گفتم چاره ای ندارم کجارو بگردم جز اینجا مگه من چند نفرم اینقدر اینجا میشینم تا یا خودشو ببینم و مطمئن بشم جیران نیست یا نشونه ی دیگه ای پیدا کنم منم امیدی به پیدا کردنش ندارم اما بقول مولانا کوشش بیهوده به از خفتگی یار........."
این قسمت دفتر خاطرات آوادان خاله جوهر پخش شده بود و قابل خوندن نبود و به نظر می رسید حتی برای نوشتن خاطراتش خودش گریه اش گرفته بود بعدا که ازش پرسیدم گفت مگه خودت سواد نداری یه بیت شعر بود دیگه هرکار کردم به من نگفت خودم رفتم از معلم ادبیات پرسیدم گفت
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
آوادون خاله اینجوی ادامه داده بود که:
" یک روز که نشسته بودم و به چهره ی دختران هم سن و سال جیران دقت میکردم تا شاید گمگشته ام را پیدا کنم
همینجور که سرگرم تماشای دختران بودم مردی شیک پوش اومد کنارم و گفت خانم شما کار خونه هم انجام می دین گفتم نه داداش
گفت پس چرا اینجا نشستید گفتم زمین خداست منم نشستم اگه اذیت میشین میرم اونور میشینم
گفت نه خواهرم مزاحم من نیستید اما یکی خواسته شما رو ببیند گفتم کی طالب دیدن منه بعدشم چرا خودش نیومد
صدایی گفت خودش اومده پاشو عزیز دل من
با شنیدن صدا دلم لرزید و چشمم سیاهی رفت و دیگه چیزی یادم نیومد تا وقتی که خودمو تو یک خونه ی بزرگ و زیبا دیدم
ادامه دارد .....
http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4
🌸🍀کانال
#آهنگ_مازنی🍀🌸
بزرگترین کانال آهنگ مازندرانی در ایتا👌