💎برخورد با .... امیرمؤمنان (ع) شنید که فرماندار منصوب ایشان در به نام ، به مهمانی یکی از بصره رفته است. پس برای او نامه‌ای نوشت: خبر رسيده كه تو را به میهمانی فراخوانده‌اند و تو نيز به‌آنجا شتافته‌اى و سفره‌اى رنگين برايت افكنده‌اند. هرگز نمى‌پنداشتم كه تو دعوت مردمى را اجابت كنى كه بينوايان را از خود مى‌رانند و توانگران را بر سفره مى‌نشانند. به خدا سوگند، من از دنياى شما مالی پس‌انداز نکرده‌ام و به جاى اين لباس، كه اینک كهنه شده است، جامه‌اى ديگر آماده نساخته‌ام. اگر بخواهم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه‌هاى ابريشمين دست مى‌يابم ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و حرص، مرا به گزينش طعامهای مختلف بكشاند؛ در حالی که در «حجاز» و «يمامه» بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه‌ی سيرى را نچشيده باشد. يا اینکه شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالين بگذارم درحالی که اطراف من، شكم هايى گرسنه باشد. آيا به همين راضى باشم كه مرا گويند ولی با مردم در سختي‌هاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟ مرا براى آن نيافريده‌اند كه چون چهارپايانی که در آغل بسته شده‌اند، غذاهاى لذيذ، به خود مشغولم دارد غافل از آن كه از چه روى فربه‌اش مى‌سازند! اى پسر حنيف! به همان چند قرص نان، اكتفا كن تا از عذاب، رهايى يابى. 📚نهج‌البلاغه، نامه ۴۵. 👇👇 🌻 @ahlebait110