🌸💥🌸خاطره؛ 🌸💥🌸
قسمت دوّم؛
جانباز هوشنگ رضائی
..یک درجــــه دار عراقی سخت در حال مقاومت بود.
✅آن مزدور دست به سلاح برد، اما قبل از هر اقدامی با رگبار بچه ها کشته شد
✅ فـــردا که پایگاه عراقی ها تثبیت و نیروهای بعثی عقب نشینی کردند، من راغب شـدم تا سراغ جنازه ی همان درجه دار عراقی بروم.
✅مردی نسبتا تنومـند و با شاربی پُرپُشت و هیبتی کاملٲ نظامی!!!!
✅جنازه اش تقریبا یـخ خزده بود...
✅ کولاک و نوساناتی که بر جنازه اش احـــاطه شده بود و حجمی نازک از برف های سرگردان او را پوشانیده بود....
✅ با اینحال باد با وجـــود یخ زدگی شدید او، موهای پُر پشت و بلندش را تکان می داد.....
✅با چـندش جیبش را وارسی نمودم و مدارکش را دیدمـ
✅ نعیم سلیمان اهـــل العماره عـراق، دارای پنج فرزند، دو پسر بنام های میثم وهیثم
و
سـه دختر بنام های اعصاره، حراره و . . . . . ! که از این آخری از یادم رفته است!!!
✅از همه رقّت بار تر، نامـــه ی همسرش بود که با *بسم اللّه* آغاز شده بود و بعد از یک صفـــحه مطالب گوناگون و با خطّی زیبا، در نهایت با جمله ی *"والسلام علی من التبع الهدی"* پایان داده بود.
✅آن خانواده شیـــعه بودند!!!!
✅نفرتم بر حزب بعث و این جنگ خانمان سوزش!!! مظاعف شد!!!!
✅ بشدت ناراحت شدم و لحظاتی پیشانــی ام را بر آرپی چی ام گذاشتم و قطراتی اشک بر گونه هایم جاری شد.....
✅مدارکش را با بعنوان یادگاری و اصـــطلاحٲ غنیمت در جیب بادگیـــــرم گذاشتم و با خود آوردم.
✅ خانمش در نامـــه نوشته بود؛ شوهرعزیزم، هیچ آرزویی ندارم جز آنـکه تو از جنگ بسلامت برگردی و کانــون گرم خانواده را بار دیگر بچرخانی!!!!!
✅امّا افسـوس که فرجامش به این مرگ سخت!!!! منتهی شد!!!!!
💧 *بسیجی جانباز هوشنگ رضائی. ارسنجان*💧
https://eitaa.com/joinchat/1420951580C492d59180b#ژاژیله