نمیدانم، بگویم، نگویم؟! به دلم افتاد. گفتهاند بخشی از مقام مادرها به خاطر حملِ فرزند است آن هم نُه ماه. مادر است و علاقهاش به آن حمل. از همان روزهای اول تا وضع حمل. اصلا عشق مادر به فرزندش مثَل است. حالا در نظر داشته باشید که این مادر بهترین مادران عالم باشد.
در روایات است جبرئیل امین وحی نازل کرد به نبی. خبر رسید به وصی و بعد سیده زنان عالم. نمیدانم چندمین بار در این عالم بود که قبل از مصیبت کربلا بهترین اولاد آدم نشستند به روضهخواندن.
از همان روزی که حمل شروع شد تا روز وضع کراهت داشت آن مادر. کلامِ خداست:«حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا».
برایتان سوال است مگر میشود آخر، مادر و کراهت از فرزند؟
نمیدانم جبرئیل آنروز از چه گفت. حرفش از حلقوم بود؟ حرفش از انگشتر بود؟ از بوریا حرفی پیش آمد یا آن سه روز را گفت؟ زبانم لال از نوهای که آخر شبیه خود مادر میشود گفت؟
نمیدانم.