الف‌لام‌میم
تابستان ، ماشین ها راه می افتادیم پشت سر هم به سمت مشهد . ما و دایی ها ، مادرجون و باباجاقا‌. یک بار
هنوز هم وقتِ روضه ها و امین الله خواندن ها ، همان موقع که مداح با سوز می گوید دلتان را راهی حرم کنید ، می روم صحن جامع ، کمی آن طرف ترِ میل دوربین می نشینم ، چشمم را خیره می کنم به تکه ای از گنبد آبی گوهرشاد که معلوم است . گاهی وسط دعا هم می روم لیوان های آب را از آب‌خوری های صحن ، چند تا چند تا پر می کنم و می آورم . یکی ، دو تا از لیوان های پر از آب را که به زور در دستم جا داده ام ، وسط راه به پیرمردی ، پیرزنی ، می دهم . آخرِ سر دو تایی را سر می رسانم . تا لیوان آب دست به دست بچرخد و همه به هم تعارف کنند چند لیوان دیگری می رسانم . تا صدایِ «صلی الله علیک ...» بَرم می گرداند توی مجلس ، از دور ، نه ، از نزدیک «یا ابالحسن ، یا امام رضا»یش را می گویم . ‌ @alef_laam_mim