☀️بنام خدا
🌷
مرخصی که می آمد، نان خشک می خورد
✍🏻خرده روایت هایی از شهید محمدرضا زاده علی
⭕️رنگش پرید و حالش عوض شد و با اضطراب خاصی گفت: «مادر! تو را به خدا این ماجرا رو برای کسی تعریف نکنی!»
🌴حال خودم را نفهمیدم و محکم زدم به پنجره اتاق، به طوری که شیشه اتاق شکست و دستم زخمی شد و صدا زدم:
«این چه دعاییه مادر! چرا اینطوری دعا می کنی!»
🌷 محمدرضا توی اتاق مشغول خواندن قرآن بود و من وارد اتاق شدم. ناگهان نور شدیدی پیش چشمم را روشن کرد به طوریکه سراسیمه و مضطرب ماجرا را برای محمدرضا گفتم.
🎁مشروح روایت ها را در الف دزفول ببینید👇🏻
🌐
https://alefdezful.com/0730
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐
www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐
https://eitaa.com/alefdezful