﷽ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ آب...  از خواهش لبهای او بی تاب شد آب از شرم آن چشمان آبی آب شد آب وقتی که خم شد نخل‌ها یکباره دیدند لبخند زد مَرد و پر از مهتاب شد آب آنقدر بر بانوی دریا سجده می‌کرد تا در قنوت آخرش محراب شد آب زیباترین طرح خدا بر پرده‌ها رفت وقتی میان دستهایش قاب شد آب یک لحظه با او بود اما تا همیشه از چشمهای تشنه‌اش سیراب شد آب آن تیرها، شمشیرها بارید و بارید طوفان گرفت و گِرد او گِرداب شد آب تیر آمد و... از حسرت مَشکی که می‌مرد مرداب شد، مرداب شد، مرداب شد آب...       @aleyasein