📌 «
#سریال_برادرجان»، تفسیر نمایشی دکترین «توحید» قرآن
[گام قابل اعتنای «
#برادرجان» در تولید
#سریال_دینی]
(قسمت دو از چهار)
🌼برادرش حق خورده؛ اما برادرش «برادر» است و توهین کسی به برادرش را بر نمیتابد. چاووش شعار برادری میدهد: برادر نباید برادر را میفروخت و برادری که به برادری پشت کرده، دیگر برادر نیست. اما آراز برادری را همعرض حقیقت معنا نمیکند. او ورای این ساختارهای خودساخته ذهنی-اجتماعی، برای حقیقت اصالت قائل است. وقتی که از او میپرسند برای چه؟ او برای فرار نکردن از حقیقت، حقیقت را به میان میکشد. دیگران اما میخواهند این کار او را در چارچوبهای دنیوی –مثل عشق به لیلا- معنا کنند که البته معنا نمیدهد. برادری برای او از این حیث که خود یک حقیقت است، معنا دارد، نه چیزی که بتواند با آن حقیقت را کنار بگذارد. حتی زمانی که برادرش او را طرد کرده، او حق برادری به جا میگذارد؛ به قیمت جانش. سریال برادرجان، تفسیر نمایشیتصویری است از «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى»(سبا-46) که قهرمان آن آراز است.
🌼 در عین حال، برادرجان، تفسیر نمایشیتصویری است از «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ»(29-زمر) و «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا يحِبُّونهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ»(165-بقره) که قهرمان آن، حنیف است؛ مردی که اربابان درونی ناسازگاری دارد. به حکم آیه «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ»(4-احزاب)، خدا در دل انسان، دوقلب قرار نداده، ازاینرو، دوستی اربابان متضاد در قلب او جمع نمیشود و همواره در تنش است. چنین فردی قطعا با کسی که «رَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ» و فقط دل درگرو یک رب دارد، متفاوت است.
🌼 برای حنیف، چاووش نقش ربوبی دارد. چاووش است که زیر دست و پای حنیف را گرفته و به او شخصیت داده. نه فقط دنیای او که آخرتش هم چاووش است. او را «كَحُبِّ اللَّهِ» دوست دارد و میپرستد؛ چیزی که حتی یکبار هم کاملا واضح آن را میگوید و اعتراف میکند که خدایش چاووش است. منیژه، زن حنیف وقتی میخواهد طلاقش بدهد، میپرسد چرا؟ چاووش چه داده که من نمیتوانم بدهم؟ در واقع میپرسد: «أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً»(76-مائده)؟ اما چاووش برای او خداست! حتی آنجا که باید به دستور چاووش زنش را طلاق بدهد، اول میماند؛ اما میبُرد. عشق او به چاووش، مصداق تام و تمامی از بندگی است. آراز را چاقو میزند؛ مردم را کتک میزند؛ حجره و خانه آتش میزند.
🌼 اما این بندگی تا کجاست؟ تا آنجا که با پایانههای فطرت او برخورد میکند. پایانههای وجودی آدمی، او را به سمت فطرتش میچرخاند. آنجا که بنزین را ریخته و عرقریزان میفهمد بچه در خانه است، آنجاست که مییابد نباید فطرتش را کنار بگذارد. اینجاست که توحید در او روزنه باز میکند؛ بر سر میکوبد و تا مدتی جواب تلفن خدای سابقش –چاووش- را هم نمیدهد.
🌼 فیلم با سوژه طلبکاری و بدهکاری شروع میشود، اما این لایه ابتدایی فیلم است. که فیلم قدری پس از میانه این مسئله را حل میکند و حق به حقدار میرسد و تمام. ولی آیا مگر زندگی با اجرای عدالت به اتمام میرسد؟ کریم، جواب بدری را چه بدهد که بین پسرانش جدایی انداخته؟ ستار که تا پیش از این، برای حق پدرش تندی میکرد، غذا به دست میرود حجره. دعوا را میبیند. میگوید «پس چرا حال ما خوب نیست؟» راست میگوید. او فکر میکرد با احقاق حق، همه چیز خوب میشود؛ اما نشد. از همینجاست که تا پایان فیلم، ستار تندوتیز اول، به ستار آرام تبدیل میشود. او میفهمد که مشکل در نظام حاکم بر خانواده است؛ از همینجاست که او مطیع پدر میشود و حتی راضی میشود که کریم، کل سهدانگ را بیندازد پشت قبالهی لیلا و به اسم آراز کند تا شاید بشود عامل نزدیکی دو برادر از هم دور شده. فیلم با اجرای عدالت تمام نمیشود؛ فیلم باید نظام خانواده و در واقع، نظام اجتماعی را حل کند!
(ادامه در پست بعدی)
🌐
@aliebrahimpour_ir #گزارش_یادداشت #نقد_فیلم #گزارش_نقد_سریال #نقد