.
یکسال گذشت...
نمیدونم چرا گاهی حس میکنم
سالهای بچگی خیلی دیرتر میگذشت...
اون سالها یکسال به قد یک عمر بود
کلی روز و شب میگذشت
یه نوروز و بهار پر از عیدی
خونه دایی و خاله و فامیل رفتن
یه تابستون پر از بازی و شیطونی
یه پاییز و زمستون تو مدرسه با دوستامون میگذروندیم... درس و بازی و دعوا و امتحان و مشق شب...
چقدر طول میکشید و چه خوش میگذشت...
.
یه سال هرروز صبح زود از رختخواب کنده
میشدیم و میرفتیم سرکلاس
یادش بخیر اون روزا که واسه برف تعطیل میشدیم...
چه لذتی داشت برف بازی و تعطیلی و
سفیدی همه شهر، تا چشم کار میکرد...
و چه آرامشی داشت سکوت بعد از یه برف سنگین...
#دلنوشته
.
.۱