بسم الله «عشقِ بالغ» همه‌ی ما کم وبیش از عشق وقصه‌هایش شنیده ایم.  بعضی داستان خسرو شیرین و بعض دیگر، عاشقانه های فرهاد را و پاری دیگر، جنون بی مرز مجنون به عشق لیلی. اینکه او را با تمام تقصش، زیبا میدید و می شناخت. پاری، عشقه را نه گیاهی دارویی که مفسر معنای زیبای عشق دانسته‌اند. شنیده‌ایم پیچ در پیچ گره میخورد لا به لای بند بند وجودانکه کنارش باشد.دراو می آمیزد چنانی که یارای جداییش نباشد. اما این پدیده‌ی درخشان درمیان انسانها،  جوردیگرشکل می‌گیرد؛ این درهم آمیختگی‌ها،تبلور حسی از درون قلب که به دیواره،ی رگها،ناخن میکشد،خنجر میشود و بر دیوار دل می، کوبد.اشک میشود و ازچشم فرو می‌ریزد، شعله میشود وبه دل آتش میزند. پاری وقتها، پیچکها بازویی ناتوان دارد و پاری وقتها، میان رشته ی عشقه،  فاصله میگیرد،پلاسیده میشود،بو می‌گیرد،نازک و پاره میشود و رها. اما این همه، تصورعشق است و نه تعریف عشق. چون منی اگر بخواهد عشق را توصیف کند،  باید دست دربیازد به درک حسش.  به حسی  مادری به هنگام در آغوش کشیدن طفل شیرخوارش یا مثلا شادی عمیق میان اشک وآه دودلداده بعد سالها فراغ، یا اشکی که در حال خوشی میبارد. حال خوش مثل خیرگی به برگ نازک ولطیف یک گل زیبا که میان نامهربانی یک بیابان روییده. خیلیها  امده و رفته و ادعا کرده اند از این حس مطلوب دوست داشتی اشک برانگیز و رشک انگیز، چیزی دانسته یا باعمق جان، درک کرده اند اما بی شک آدمهای کمی توانسته‌اند این حس زیبا را اززمان نطفه‌ای کوچک که در قلب درخشیدن می‌گیرد، بزرگ کنند، بالغش کنند و برسانند به بلندای درخت کرامتی انسانی که ایثار ثمره اش شود. ایثاری که بسا هدف از عشق همان باشد عشق، همان عشقه،روح را باشد که به پای روحی بپیچد.  ونه تنها ان را منقطع، مجروح و مریض نسازد که او رابلنده، موثر و زیبا کند. شاید. ـ وبلوچستان_تسلیت @zedbanoo