[ 📙♡📘♡📗♡📕♡📔♡📓 ] قسمت اول ~~~~~~~☆☆☆~~~~~~ «چگونه به دربار راه یافتم؟» من در سال 1296 در تهران متولـ👶ـد شدم. پدرم، سیف‌الله، افسر ژاندارمری بود و تا درجه سـ🎖ـروانی ارتقاء یافت و بازنشسته شد. ~ به دلیل علاقه‌ای که پدرم به شغل نظام داشت، من نیز از سنین پایین بدان علاقه‌مند شدم و از سال 1304 به دبستان نظام وارد شدم. خانـ👨‍👩‍👧‍👧ـواده من، خانواده فقیری بود و به‌همین خاطر پدرم اکثرا تلاش می‌کرد که در تهران نباشد و در مناطق بد آب و هوا زندگی کند، تا [حقوق] فوق‌العاده خارج از مرکز بگیرد و بتواند مادر و همسر و پنج فرزندش را اداره کند. لذا در مدتــ 6 سالی که در نظام بودم پدرم در ماموریت کرمان و بندرعباس بود. تا قبل از سال 1310 جمعا با مزایای خارج از مرکز، 47 تومان حقـ💰ـوق می‌گرفت. که 30 تومان را برای ما حواله کند. خانواده 7 نفره ما با 30 تومان زندگی می‌کرد. بعدا توانستیم خانه‌ای تهیه کنیم و به هرحال با این پول زندگی متوسطی داشتیم. این مسئله فقر مالی در دبستان نظام باعث ناراحتی خاصی در من می‌شد. ➕ بعدا که به کلاس مخصوص ولیـ🤵ـعهد وارد شدم، پس از من که در آن موقع پدرم ستوان سه بود، پایین‌ترین فرد از نظر موقعیت اجتماعی پسر یک سرتیپ بود، که در آن زمان که تعداد سرتیپ‌ها و سرلشکرها از انگشتان دست بیشتر نبود، برای خودش شخصیتی بود. تعدادی هم پسران وزراء بودند. 📝 محصلین باید نهار خود را در مدرسه می‌خوردند. مادرم در یک قابلمه مقداری برنج می‌گذاشت و مخصوصا آن را طوری می‌ریخت که جلوه بیشتری داشته باشد. من قابلمه به دست، پیاده به مدرسه می‌رفتم و سایر شاگردان با کالسکه و نوکر می‌آمدند. ~ ظهر که می‌شد نوکرها قابلمه‌های چهار پنج طبقه را برای آقازاده‌ها به سالن غذاخوری می‌آوردند. استوارها و درجه‌دارهایی که در دبستان نظام بودند، همیشه مرا مسخره می‌کردند و می‌گفتند: « نگاه کن، ببین در قابلمه چی هست!!» رفتارشان تعمدا به نحوی بود که مرا تحریک کنند که غذای بیشتری با خودم بیاورم، چون اضافه غذای شاگردها نصیب آنها می‌شد!•٠•٠ من هم علیرغم این که غذایم کم بود، حتما سعی داشتم چند قاشقی ته قابلمه باقی بماند. این مسئله از همان زمان در من یک حالت خودکوچک‌بینی و تواضع بیش از حد و عدم تکبر ایجاد کرد و شاید همین حالت سبب شد که مورد توجه رضاخان و ولیعهد قرار گیرم. ✓ دو سه ماه از ورودم به دبستان نظام نگذشته بود که یک روز عصر، سرلشکر امیر موثق نخجوان، که در آن موقع رئیس مدارس نظـ👨‍✈️ـام اعم از دبستان و دبیرستان و مراکز بالاتر آموزش نظامی بود، به دبستان وارد شد. در آن زمان منظور او از این بازدید برای من و سایر شاگردان نامشخص بود، ولی بعدا فهمیدم که شاه یک کلاس مخصوص برای ولیعهد درست کرده. در این کلاس باید 20 شاگرد تحصیل می‌کردند که با خود ولیعهد می‌شد 21 نفر. برای تکمیل این کلاس سه نفر کم داشتند و سرلشکر نخجوان در جستجوی این سه نفر بود. دو نفر از این سه نفر به علت وابستگی‌شان که از خانواده اشرافی آن زمان بودند، سریعا پیدا شد. خوب به خاطرم است که یکی‌شان از خانواده خوانین بختیاری بود و نفر دوم فرزند یکی از امرای ارتش. × سرلشگر نخجوان با چوب‌دستی‌اش روی شانه آنها گذاشت و از صف خارجشان کرد. ما به طور منظم به یک صف مقابل ایستاده بودیم. نوبت به انتخاب نفر سوم که رسید، رئیس دبستان نظام که سروان جواد رشیدی بود، در گوش نخجوان صحبتی کرد و او هم چوب دستی را به شانه من گذاشت. من هم از صف خارج شدم. سرلشگر نخجوان به رئیس دبستان دستور داد که اینها را فردا صبح به کلاس مخصوص ولیعهد بیاوردند.^_^ 💯 ادامه دارد... 💯 ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗ 🗓 @majboor_nistam ╚════ ✾" ✾"