آخر💔😭 روز جمعه بود  و من به شدت نگران بودم نگو که روز جمعه دچار تله‌ی انفجاری شده و از ناحیه‌ی پا مصدوم شده بودند. موج انفجار به حدی بود که به سرشان هم آسیب رسیده بود. آقایی که همراه وحید در بیمارستان بودند، می‌گفتند: وقتی گفتیم با خانواده‌تان تماس بگیریم، خواستند با شما صحبت کنند و انگار همان آقا وحید چند دقیقه‌ی پیش نبودند. تمام انرژی و توانشان را جمع کردند تا با شما صحبت کرده و نگذارند شما متوجه شوید.😭 پس از دوروز دچار حمله‌ی ریوی می‌شوند و به می‌رسند. آن تماس، آخرین باری بود که بنده با ایشان صحبت کردم، تا سه شنبه از حالشان بی‌خبر بودم.